داستان زیبای کودک بدون دندان و مسواک
مجموع :داستان
من یه مسواک کوچولوام و دوس دارم از من استفاده کنن دوس دارم منم دندونارو بشورمو تمیزشون کنم ولی نمیدونم چرا کسی ازم استفاده نمیکنه و منتظرم یکی بیاد و ازم کمک بخواد تا دندوناشو بشورم.

یک مسواک بود کوچولو وبی دندون! صبح تا شب توی جامسواکی می نشست تا دندون ها بیایند و او تمیزشان کند؛ اما هیچ دندونی پیش او نمی آمد
هر دندونی که می آمد، پیش مسواک خودش می رفت.
یک روز مسواک بی دندون از آن همه نشستن خسته شد. گفت: « من دیگر از اینجا ماندن خسته شدم. هیچ دندونی من را دوست ندارد، من از اینجا می روم!»
تا خواست برود، حوله گفت: « نه! نرو، اگر بری کثیف می شوی، دیگر هیچ دندونی تو را دوست ندارد.»
مسواک بی دندون گفت: « اشکالی ندارد، من که دندون ندارم! چقدر اینجا بیکار بمانم؟ خسته شده ام »
حوله گفت: « مگر نمی دانی؟ تو مسواک نی نی هستی.
نی نی الان کوچولو است، دندون ندارد اما چند وقت دیگر چند تا دندون در می آورد. اگر تو نباشی، چه کسی دندون های نی نی را مسواک کند؟»
مسواک بی دندون خوشحال شد،گفت:
من مسواک نی نی هستم؟چرا زودتر بهم نگفتید! باشد، صبر می کنم تا نی نی دندون در بیاورد، آن وقت می شوم مسواک با دندون!
منبع:tebyan.net
برچسب :
سرگرمی ,
سایت سرگرمی ,
سایت تفریحی ,
سایت داستان ,
داستان کودکانه ,
سایت داستان کودکانه ,
داستاک مسواک و بچه ,
داستان مسواک و بچه بدون دندان ,
داستانی در مورد بچه ها ,
داستانی در مورد مسواک ,
داستانی در مورد خمیر دندان ,
داستانی در مورد تمیز نگه داشتن دندان ,